Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 198 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Er steht da wie die Ochsen vor dem Berge. <idiom> U مانند خر در گل گیر کرده. [اصطلاح مجازی]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
süß <adj.> U جا افتاده [مانند میوه ] [مانند صدا]
saftig <adj.> U جا افتاده [مانند میوه ] [مانند صدا]
ausgereift <adj.> U جا افتاده [مانند میوه ] [مانند صدا]
reif <adj.> U جا افتاده [مانند میوه ] [مانند صدا]
einstellbares Rad U چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
geschwollen <adj.> U پف کرده
Ich habe eine Reifenpanne. U من پنچر کرده ام.
geschwollen <adj.> U ورم کرده
geschwollen <adj.> U آماس کرده
geschwollen <adj.> U باد کرده
Favorit {m} U عزیز کرده
Favoritin {f} U عزیز کرده [زن]
geklappt [gelungen] [umgangssprachlich] <past-p.> U کار کرده
Faust {f} U دست گره کرده
versteckte Information {f} U اطلاعات پنهان کرده
Bratfisch {m} U ماهی سرخ کرده
Schriftrolle {f} U نوشته لوله کرده
Bratwurst {f} U سوسیس سرخ کرده
Meine Augen sind geschwollen. U چشمانم پف کرده اند.
schockiert <adj.> U هول و هراس پیدا کرده
betroffen <adj.> U هول و هراس پیدا کرده
erschüttert <adj.> U هول و هراس پیدا کرده
Ich bin es leid. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
Ich bin es leid. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
Ich habe es satt. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
Ich habe es satt. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
Meine Augen sind geschwollen. U چشم های من پف کرده اند.
gepökeltes Rindfleisch {n} U گوشت گاو نمکسود کرده
Bulette {f} U گوشت چرخ کرده سرخ شده
Ist der Zug [Bus] verspätet? U قطار [اتوبوس] دیر کرده است؟
Sie war ins Visier der Ermittler geraten. U او توجه بازجویان را جلب کرده بود.
Da will mir jemand was in die Schuhe schieben! U برایم پاپوش درست کرده اند!
Frittenbude {f} U دکه ماهی و سیب زمینی سرخ کرده
Pommesbude {f} U دکه ماهی و سیب زمینی سرخ کرده
Pommes-Frites-Bude {f} U دکه ماهی و سیب زمینی سرخ کرده
Bratfisch mit Pommes frites U ماهی و قاچ سیب زمینی سرخ کرده
Meine Bankkarte wurde von der Maschiene geschluckt. U کارت بانکیم توی ماشین گیر کرده.
Rindersolber {m} [Hessen] U گوشت گاو نمکسود کرده [در ایالت هسن]
Die Dachrinne ist mit Blättern verstopft. U برگ ها ناودان باران را مسدود کرده اند.
Was hat er denn verbrochen? U [مگر] او [مرد] چه خطایی [جرمی] کرده است؟
Wir haben schon Schlimmeres durchgemacht. U ما بدتر از این را [در زندگی] تحمل کرده ایم.
Pommes frites {pl} U سیب زمینی قاچ قاچی سرخ کرده
gewachsenes System, das nicht mehr weiterentwickelt werden kann U سیستم رشد کرده ای که دیگر قابل توسعه نباشد
Es ließ ihn nicht los. U این افکار او [مرد] را کاملا اشغال کرده بود.
Meine Sat-Schüssel beginnt zu rosten. U بشقاب ماهواره ای من شروع کرده است به زنگ زدن.
Pommes {pl} U سیب زمینی قاچ قاچی سرخ کرده [اصطلاح روزمره]
Fritten {pl} U سیب زمینی قاچ قاچی سرخ کرده [اصطلاح روزمره]
[deutsches] Beefsteak {n} U گوشت چرخ کرده گاو با ادویه [به شکل مکعب مستطیلی]
Ich bestellte eine Portion Pommes frites zu meinem Steak. U من برای مخلفه با استیکم سیب زمینی سرخ کرده سفارش دادم.
Neuanfang {m} U شروع تازه [اشتباهات یا تخلف های قبلی را پاک کرده باشند]
vollzieher U مامور اجرایی دادگاه که اموال ورشکستگان را مضبوط کرده و به حراج میگذارد
Das Opfer hatte nichts getan, was die Täter noch angestachelt hätte. U شخص مورد هدف کاری نکرد که ضاربین [مجرمین] را تحریک کرده باشد.
Der Sänger und seine Leute belegten den gesamten Raum hinter der Bühne mit Beschlag. U خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
Der Stadtrat verfügte, dass Hunde dort an der Leine geführt werden müssen. U شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
Als das Essen beendet und weggeräumt war, machte meine Tante Kaffee. U وقتی که شام تمام و جمع کرده شد عمه ام [خاله ام] قهوه درست کرد.
Ich habe mit ihm noch ein Hühnchen zu rupfen. <idiom> U باید با اوهنوز در باره کارش که [درست نبوده] من را ناراحت کرده حرف بزنم.
einzigartig <adj.> U بی مانند
unnachahmlich <adj.> U بی مانند
Ich hatte ein unstillbares Verlangen nach Pommes Frites, also bin ich im nächsten Lokal eingekehrt. U من خیلی هوس سیب زمینی سرخ کرده داشتم برای همین با خودرو به نزدیکترین رستوران رفتم.
diabolisch <adj.> U غول مانند
gleichen U مانند بودن
dämonisch <adj.> U غول مانند
perfide <adj.> U غول مانند
in jeder Hinsicht einzigartig U از هر نظری بی مانند
wie zuvor <adv.> U مانند سابق
perfid <adj.> U غول مانند
genauso ... wie <adv.> U دقیقا مانند ...
aalähnlich <adj.> U مانند به مارماهی
sich [Dativ] ähnlich sehen U مانند هم بودن
wie eh und je U مانند همیشه
süß <adj.> U نرم [مانند میوه ]
süß <adj.> U دلپذیر [مانند صدا]
süß <adj.> U مهربان [مانند صدا]
wie aus der Pistole geschossen <idiom> U تند مانند گلوله
süß <adj.> U رسیده [مانند میوه ]
fressen wie ein Schwein <idiom> U مانند گاو خوردن
saftig <adj.> U نرم [مانند میوه ]
saftig <adj.> U دلپذیر [مانند صدا]
ablegen U کندن [مانند جامه]
geschwisterlich <adj.> U مانند خواهر و برادر
Sie sind wie Hund und Katze. U مانند سگ و گربه به هم می پرند.
saftig <adj.> U مهربان [مانند صدا]
nagen U ساییدن [مانند موش]
ausziehen U کندن [مانند جامه]
reif <adj.> U نرم [مانند میوه ]
nagen U جویدن [مانند موش]
reif <adj.> U رسیده [مانند میوه ]
ziehen U کشیدن [چیزی مانند در]
reif <adj.> U دلپذیر [مانند صدا]
reif <adj.> U مهربان [مانند صدا]
saftig <adj.> U رسیده [مانند میوه ]
ausgereift <adj.> U مهربان [مانند صدا]
[Dativ] entsprechen U مانند [مشابه] بودن
ausgereift <adj.> U رسیده [مانند میوه ]
ausgereift <adj.> U نرم [مانند میوه ]
ausgereift <adj.> U دلپذیر [مانند صدا]
Jemandem [etwas] ähneln U مانند کسی [چیزی] بودن
Jemandem [etwas] ähnlich sehen U مانند کسی [چیزی] بودن
wie Jamand [etwas] aussehen U مانند کسی [چیزی] بودن
wie ein echtes [eine echte] aussehen U مانند چیزی واقعی بودن
unschuldig wie ein Lamm <idiom> U بیگناه مانند نوزاد [اصطلاح ]
spitzen U تیز کردن [مانند مداد ]
angeboren <adj.> U مادرزادی [مانند خال یا رفتار]
fangen U گرفتن [مانند جانور وحشی]
Er lief wie der Blitz. U او [مرد] مانند صاعقه دوید.
wetzen U تیز کردن [مانند چاقو]
glühen U قرمز شدن [مانند زغال]
glühen U تاب آمدن [مانند زغال]
klingen U صدا دادن [مانند زنگ]
lässig <adj.> U خودمانی [مانند نوع لباس]
Jemanden anheuern U کسی را گرفتن [مانند وکیلی]
Das Krisenkuscheln zwischen Politik, Industrie und Gewerkschaften hat bislang zum Wohle des Landes funktioniert. U این خود شیرینی ریاکارانه بحران گرا بین سیاستمداران، صنعتگران و اتحادیه ها تا کنون به نفع کشور کار کرده است.
Die Polizei hat ihn bereits seit Jahren im Visier. U چندها سال است که او توجه پلیس را به خود جلب کرده است.
umstellen U تغییرمسیر دادن [مانند راهبری کارخانه]
kurz und bündig <adj.> U چکیده [مختصر] [مانند نوشته ای یا گفتاری]
Opfer eines Witzes U هدف یا علت جوکی [مانند شخصی]
Jemanden anheuern U کسی را استخدام کردن [مانند وکیلی]
Pastete {f} U خمیر مانند کلوچه قیمه دار
lapidar <adj.> U چکیده [مختصر] [مانند نوشته ای یا گفتاری]
dörren U خشک کردن [مانند میوه یا ماهی]
flitzen U مانند فشنگ رفتن [اصطلاح روزمره]
kochen U پختن [مانند سوپ و نهار و شام]
Jemanden anspringen U به کسی پریدن [مانند سگ دوستانه یا خوشحال]
sausen U مانند فشنگ رفتن [اصطلاح روزمره]
Zielscheibe eines Witzes U هدف یا علت جوکی [مانند شخصی]
Knall {m} U صدای بلند [مانند ترقه یا انفجار]
eilen U مانند فشنگ رفتن [اصطلاح روزمره]
etwas [Akkusativ] kochen U چیزی دم کردن [مانند چای یا قهوه]
torpedieren U تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
netto <adv.> U خالص [مانند ارزش یا محصول یا سود] [اقتصاد]
rein <adv.> U خالص [مانند ارزش یا محصول یا سود] [اقتصاد]
wie ein geölter Blitz <idiom> U مانند فشنگ [خیلی تند] [اصطلاح روزمره]
kernig <adj.> U چکیده [مختصر] [مانند گفتاری] [اصطلاح مجازی]
nach allen Abzügen <adv.> U خالص [مانند ارزش یا محصول یا سود] [اقتصاد]
donnern U غرش کردن [مانند رعد] [اصطلاح مجازی]
abräumen U جمع کردن چیزها [مانند روی میز]
Das Theater bietet sich für einen extrovertierten Menschen wie mich an. U تیاتر واضحترین جا برای برونگرایی مانند من است.
brüllen U غرش کردن [مانند رعد] [اصطلاح مجازی]
säubern U جمع کردن چیزها [مانند روی میز]
sich um etwas bemühen U حفظ و نگهداری کردن [مانند آداب و رسوم]
etwas hegen U حفظ و نگهداری کردن [مانند آداب و رسوم]
etwas pflegen U حفظ و نگهداری کردن [مانند آداب و رسوم]
wie ein gerupftes Huhn aussehen U مانند یک گوسفند است که پشمش را زده اند
Bart {m} U رد نوشیدنی روی لب بالایی [مانند شیر یا آبجو و غیره]
[an einem Ort] hausen U مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
Isolation {f} [Elektrizität; Wärme; Schall ...] U روپوش کشی [مانند برق گرما صوت و غیره ]
Isolation {f} [Elektrizität; Wärme; Schall ...] U عایق کاری [مانند برق گرما صوت و غیره ]
Isolation {f} [Elektrizität; Wärme; Schall ...] U عایق گذاری [مانند برق گرما صوت و غیره ]
Wie jedes Kind verfügt sie nur über einen begrenzten Wortschatz. U مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
etwas [Akkusativ] wegwerfen U دور انداختن [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
Er hat ein Gedächnis wie ein Sieb. <idiom> U حافظه اش مانند الک است. [زود فراموش می کند]
etwas stürzt wie ein Kartenhaus zusammen U متلاشی شدن چیزی مانند ساختمان از ورقهای بازی
jemandem etwas abnehmen U راحت کردن [کسی از چیزی مانند ساک یا پالتو]
etwas [Akkusativ] in den Müll werfen U دور انداختن [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
etwas [Akkusativ] wegwerfen U لگد زدن به [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
etwas [Akkusativ] in den Mülleimer werfen U دور انداختن [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
etwas [Akkusativ] in den Mülleimer werfen U لگد زدن به [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
etwas [Akkusativ] in den Müll werfen U لگد زدن به [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
jemanden etwas [Genitiv] entheben U راحت کردن [کسی از چیزی مانند ساک یا پالتو]
etwas [Akkusativ] von heute auf morgen aufgeben U چیزی را یکدفعه ترک کردن [مانند سیگار یا الکل]
sich wie ein roter Faden durch etwas ziehen U مانند رشته ای از افکار [قضیه] مابین چیزی رفتن
Wenn ich sie sehe, gibt es mir einen Stich. U وقتی که او [زن] را میبینم مانند اینکه نیش به قلبم می زنند.
brutto für netto U ناخالص بجای خالص [مانند بها یا محصول یا وزن]
Bist du noch da? U هنوز هستی ؟ [مانند پشت تلفن یا درچت اینترنت]
Laden {m} U عملیات یا کارها [سازمان قانون شکن مانند مافیا]
Jemanden anheuern U کسی را استخدام کردن [مانند کارگری] [اصطلاح روزمره]
ausgießen U از خود بیرون [بروز] دادن [مانند مایع نور بو یا کیفیت]
den Motor aufheulen lassen U موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
Kolonie {f} U موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم [مانند زندان]
anzünden U آتش زدن [روشن کردن] [مانند سیگار یا دستگاه گازی]
etwas ausspucken U چیزی را برگرداندن [توزیع کردن ] [مانند از دستگاه خودکار فروشنده]
zu Staub werden [ zerfallen] U پوسیدن [تباه شدن] [مانند مومی یا یافته های باستانی]
als <conj.> U مانند [چون] [بعنوان] [بطوریکه] [چنانکه] [نظر به اینکه] [در نتیجه]
alles in einem <adj.> U همه چیز در یکی [مانند شامپو و حالت دهنده مو در یک مخزن]
Jemanden anspringen U به کسی ناگهان جستن [و حمله کردن ] [مانند جانور شکارگر]
anbrennen U آتش زدن [روشن کردن] [مانند سیگار یا دستگاه گازی]
anmachen U آتش زدن [روشن کردن] [مانند سیگار یا دستگاه گازی]
entzünden U آتش زدن [روشن کردن] [مانند سیگار یا دستگاه گازی]
Bude {f} U عملیات یا کارها [سازمان قانون شکن مانند مافیا] [اصطلاح روزمره]
Abstellgleis {n} U یک بخش برای کار ویژه [مانند سرویس یا انبار یا هواپیما وغیره]
ausspucken U از دهان [دهانه] بیرون پراندن [دفع کردن] [مانند مواد مذاب اتشفشانی یا گل]
Kaution {f} U پول امنیت [پولی که برای چیزی مانند دوچرخه کرایه ای گرو گذاشته می شود]
mit seinem Freund [seiner Freundin] Schluss machen U دوست پسر [دوست دختر] خود را [مانند گونی کثیف] ول کردن
Kur {f} U شفا گاه [جایی که با مواد معدنی مانند گل و آب معدنی بهبود میدهند]
anschlagen U بستن [سفت کردن] [محکم کردن] [مانند با طناب] [دریانوردی]
Knabberzeug {n} U غذای برای ریز ریز خوردن [مانند تخمه یا پسته]
tauen U از یخ به آب تبدیل شدن [آب شدن] [مانند برف یا غذای یخزده]
zapfen U از شیر [دریچه] جاری کردن [مانند شیر بشکه ای]
von Jemandem [etwas] ausgehen U از کسی [چیزی] ناشی شدن [مانند بوی چیزی]
von Jemandem [etwas] ausgehen U از کسی [چیزی] بیرون آمدن [مانند بوی چیزی]
von Jemandem [etwas] stammen U از کسی [چیزی] ناشی شدن [مانند بوی چیزی]
von Jemandem [etwas] stammen U از کسی [چیزی] بیرون آمدن [مانند بوی چیزی]
von Jemandem [etwas] stammen U از کسی [چیزی] سرچشمه گرفتن [مانند بوی چیزی]
von Jemandem [etwas] ausgehen U از کسی [چیزی] سرچشمه گرفتن [مانند بوی چیزی]
jodeln U صدای آواز مانند دلی دلی که اهالی سویس و مردم کوهستانی درآواز خود تکرارمیکنند
Mukoid {n} [schleimähnliche Substanz] U مخاطی [ماده مخاطی مانند] [پزشکی]
sich nicht dazu kriegen lassen, so zu denken wie die <idiom> U نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند [اصطلاح روزمره]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com