Deudic.com
Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Begriff hier eingeben!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 42 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch
Persisch
Menu
Kaffeemühle
{f}
U
قهوه خورد کن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Sie isst kein Fleisch, aber sonst isst sie so gut wie alles.
U
او
[زن]
گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او
[زن]
کلا همه چیز می خورد.
Braun
<adj.>
<adv.>
U
قهوه ای
Kaffee
{m}
U
قهوه
Bohne
{f}
U
میوه قهوه
Café
{n}
U
قهوه خانه
Kaffeemaschine
{f}
U
ماشین قهوه
Braun
{n}
U
رنگ قهوه ای
Bräune
{f}
U
رنگ قهوه ای
Braunkohle
{f}
U
زغال قهوه ای
Coffein
{n}
U
جوهر قهوه
Braunbär
{m}
U
خرس قهوه ای
Bohnenkaffee
{m}
U
قهوه خالص
Espresso
{m}
U
قهوه خانه کوچک
Espresso
{m}
U
قهوه غلیظ
[ایتالیایی]
Eisenoxidrauch
{m}
U
بخار قهوه ای
[اکسید آهن]
brauner Rauch
{m}
U
بخار قهوه ای
[اکسید آهن]
Ich mag keinen Kaffee. - Ich auch nicht.
U
من قهوه دوست ندارم. - من هم همینطور.
Internetcafe
{n}
U
قهوه خانه با دسترسی به اینترنت
etwas
[Akkusativ]
kochen
U
چیزی دم کردن
[مانند چای یا قهوه]
beige
<adj.>
U
رنگ قهوه ای روشن مایل به زرد و خاکستری
Cappuccino
{m}
U
کاپوچینو
[نوعی قهوه مخلوط با خامه و کاکائو]
Welches Lokal empfehlen Sie zum Kaffeetrinken?
U
کدام جا را برای نوشیدن قهوه پیشنهاد می کنید؟
Ich nehme nicht an, dass...
U
چشمم آب نمی خورد که ...
Ich rechne nicht damit, dass...
U
چشمم آب نمی خورد که ...
Es fällt mir schwer zu glauben, dass...
U
چشمم آب نمی خورد که ...
Möchten Sie gerne eine Tasse Kaffee?
U
آیا دوست دارید یک لیوان قهوه داشته باشید؟
Hotspot
{m}
U
محل دسترس بیسیم به اینترنت
[مثال در قهوه خانه]
öffentlicher WLAN-Einwahlpunkt
{m}
U
محل عمومی دسترس بیسیم به اینترنت
[مثال در قهوه خانه]
Sie isst außerordentlich viel.
U
او
[زن]
مقدار فوق العاده ای را می خورد.
Du bist unausstehlich!
U
اعصاب آدم را خورد می کنی!
Er ist die Ruhe selbst.
<idiom>
U
آب تو دلش تکان نمی خورد.
Nervensäge
{f}
U
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
Als das Essen beendet und weggeräumt war, machte meine Tante Kaffee.
U
وقتی که شام تمام و جمع کرده شد عمه ام
[خاله ام]
قهوه درست کرد.
Mir Ist gleich ins Auge gestochen.
U
الآن به چشمم خورد.
[متوجه چیزی شدن]
Als er sie verließ, brach für sie eine Welt zusammen.
U
دنیای او
[زن]
بهم خورد وقتی که او
[مرد]
او
[زن]
را ترک کرد.
Wer A sagt, muß auch B sagen.
<idiom>
U
هر کسی که خربزه می خورد باید پای لرزش هم بایستد.
Wenn du ihn kritisierst, reagiert er gereizt.
U
اگر از او
[مرد]
انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
Die Art, wie er isst, ekelt
[widert]
mich an.
U
به نحوه ای که او
[مرد]
غذا می خورد حال من را بهم می زند.
Er verlor die Kontrolle über sein Auto und prallte seitlich gegen einen Baum.
U
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
Jemanden fertigmachen
U
کسی را خورد کردن
[نابود کردن]
[کشتن]
[اصطلاح روزمره]
Jemanden erledigen
U
کسی را خورد کردن
[نابود کردن]
[کشتن]
[اصطلاح روزمره]
Recent search history
Forum search
There is no search result on forum.
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Deudic.com