Deudic.com
Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Begriff hier eingeben!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 158 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch
Persisch
Menu
Die US-Behörden haben versagt, als es darum ging, den Anschlag zu verhindern.
U
سازمان های دولتی ایالات متحده در جلوگیری از حمله ناکام شدند .
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Zentraler Nachrichtendienst
[der USA]
U
مرکز اداره اطلاعات
[ایالات متحده آمریکا]
Dem Passagier wurde die Einreise in die USA gestattet.
U
به مسافر اجازه ورود به ایالات متحده آمریکا را دادند.
Wir hatten vor, quer durch die USA zu reisen, aber unsere Eltern ließen es nicht zu.
U
ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند
[مخالفت کردند ]
.
unzufrieden
<adj.>
U
ناکام
unglücklich
<adj.>
U
ناکام
unselig
<adj.>
U
ناکام
Jemanden enttäuschen
U
کسی را ناکام کردن
Beide wurden bestraft.
U
هر دو تنبیه شدند.
Apparat
{m}
[Verwaltungsapparat]
U
سازمان
[سازمان اداری ]
Föderalismus
{m}
U
ایالات متحد
Die Passagiere waren auf der Stelle tot.
U
سرشینان بیدرنگ حلاک شدند.
Tage wurden zu Wochen.
U
روز هاتبدیل به هفته ها شدند.
Mir wurden alle meine Bücher gestohlen.
U
تمامی کتاب های من دزدیده شدند.
Bundesrat
{m}
U
مجلس نمایندگان ایالات
[آلمان یا اتریش]
An der Grenze sind Truppen aufmarschiert.
U
نیروهای نظامی به طول مرز اعزام شدند.
Aufgrund der Überprüfung wurden unsere Sicherheitsmaßnahmen umgestaltet.
U
به علت بررسی روش های امنیتی ما اصلاح شدند.
Jugendbanden zogen randalierend durch die Innenstadt.
U
دسته های جوانان با داد و بیداد از مرکز شهر رد شدند.
Kurz vor dem Zugriff der Polizei gelang ihnen die Flucht.
U
چند دقیقه قبل از اینکه پلیس هجوم بیاورد آنها موفق شدند فرار بکنند.
staatlich
<adj.>
U
دولتی
Regierungsstelle
{f}
U
اداره دولتی
Regierungsamt
{n}
U
اداره دولتی
Behörde
{f}
U
اداره دولتی
Depot
{n}
U
انبار دولتی
Amtsblatt
{n}
U
بولتن دولتی
Charge
{f}
U
منصب
[دولتی]
Staatsbesitz
{m}
U
خالصه دولتی
Staatsbesitz
{m}
U
مالکیت دولتی
Approbation
{f}
U
مجوز داروسازی
[دولتی]
Approbation
{f}
U
مجوز طبابت
[دولتی]
Amtsantritt
{m}
U
شروع به کار دولتی
Vielen von ihnen gelang die Flucht in den Jemen, wo sie eine neue Terrorgruppe bildeten.
U
بسیاری از آنها موفق به فراربه یمن شدند جایی که آنها یک گروه تروریستی جدید تشکیل دادند.
ein Amt bekleiden
U
مقام
[شغل]
دولتی را اشغال کردن
Die staatliche Beihilfe wird nächstes Jahr auslaufen.
U
یارانه دولتی در سال آینده به پایان می رسد.
Anstalt
{f}
U
سازمان
Gerippe
{n}
U
سازمان
Bau
{m}
U
سازمان
Baukörper
{m}
U
سازمان
Aufbau
{m}
U
سازمان
Gebilde
{n}
U
سازمان
Gerüst
{n}
U
سازمان
Amigo-Geschäft
{n}
U
معمله ای غیر قانونی که دو طرف سود می برند و اداره دولتی درگیر باشد
Fernsehanstalt
{f}
U
سازمان تلویزیون
organisiertes Verbrechen
{n}
U
جنایت سازمان یافته
organisierte Kriminalität
{f}
U
جنایت سازمان یافته
Paketagent
{m}
U
کلاهبرداری سازمان یافته
Zivile Luftfahrtbehörde
{f}
U
سازمان هواپیمایی کشور
Ausbildun
U
سازمان اموزش و پرورش
Blindenanstalt
{f}
U
سازمان حمایت از نابینایان
Fusion
{f}
U
امتزاج
[چند سازمان]
Klüngelgeschäft
{n}
U
معمله ای غیر قانونی که دو طرف سود می برند و اداره دولتی درگیر باشد
[تحقیر امیز]
Abhaltung
{f}
U
جلوگیری
Behinderung
{f}
U
جلوگیری
Einschränkung
{f}
U
جلوگیری
Drosselung
{f}
U
جلوگیری
Blockierung
{f}
U
جلوگیری
Einhalt
{m}
U
جلوگیری
Ausschließung
{f}
U
جلوگیری
Abwehr
{f}
U
جلوگیری
Check
{m}
U
جلوگیری
zahnlos sein
U
بی اثر بودن
[قانون یا سازمان]
Biss
{m}
[einer Vorschrift oder Organisation]
U
اثر بخشی
[یک قانون یا سازمان]
Schlagkraft
{f}
[einer Vorschrift oder Organisation]
U
اثر بخشی
[یک قانون یا سازمان]
Behinderung
{f}
U
مانع
[جلوگیری]
Widerstand
{m}
U
مانع
[جلوگیری]
Obstruktion
{f}
U
مانع
[جلوگیری]
Verzögerung
{f}
U
مانع
[جلوگیری]
wehren
U
جلوگیری کردن
dämmen
U
جلوگیری کردن
verhindern
U
جلوگیری کردن
abblitzen lassen
U
جلوگیری کردن
Obstruktion
{f}
U
کارشکنی
[جلوگیری]
abstellen
U
جلوگیری کردن
unterbinden
U
جلوگیری کردن
Deflation
{f}
U
جلوگیری از تورم
zurückweisen
U
جلوگیری کردن
abweisen
U
جلوگیری کردن
NATO
{f}
[North Atlantic Treaty Organization]
U
ناتو
[سازمان پیمان اتلانتیک شمالی]
[eine Firma]
umkrempeln
<idiom>
U
سازمان
[شرکتی را ]
اساسا تغییر دادن
Biss haben
U
اثر بخش بودن
[قانون یا سازمان]
blockieren
U
از بروزاحساسات جلوگیری کردن
sperren
U
از بروزاحساسات جلوگیری کردن
verhindern
U
از بروزاحساسات جلوگیری کردن
hindern
U
از بروزاحساسات جلوگیری کردن
[seelisch]
hemmen
U
از بروزاحساسات جلوگیری کردن
um zu verhindern
U
برای جلوگیری کردن
Konkurs abwenden
U
از ورشکستگی جلوگیری کردن
Deich
{m}
U
سد
[برای جلوگیری از سیل]
Bekämpfung
{f}
;
U
مهار
[ جلوگیری ]
[ کنترل ]
[مبارزه]
Bremsen
{n}
U
جلوگیری از حرکت
[وسیله نقلیه]
Bekämpfung der Drogenkriminalität
U
جلوگیری جرم با مواد مخدر
Laden
{m}
U
عملیات یا کارها
[سازمان قانون شکن مانند مافیا]
das Rad der Zeit anhalten wollen
U
تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
Antiseptikum
{n}
U
ماده جلوگیری کننده از نمو میکروب
Eindämmung
{f}
[von etwas]
U
مهار
[ جلوگیری از]
[ کنترل ]
[مبارزه با]
[چیزی]
jemanden von etwas abhalten
U
جلوگیری کردن کسی از چیزی
[کاری]
um eine Verfälschung der Ergebnisse durch ... zu vermeiden
U
برای جلوگیری از اعوجاج نتایج توسط ...
grünes Mäntelchen
{n}
U
نمایش سطحی یا ریاکارانه توسط یک سازمان که نگران محیط زیست است
Bude
{f}
U
عملیات یا کارها
[سازمان قانون شکن مانند مافیا]
[اصطلاح روزمره]
Öko-Schwindel
{m}
U
نمایش سطحی یا ریاکارانه توسط یک سازمان که نگران محیط زیست است
Die UNO hat beide Seiten dazu aufgerufen, den Waffenstillstand einzuhalten.
U
سازمان ملل متحد از هر دو طرف درخواست کرد که آتش بس را رعایت بکنند.
Absperrgitter
{n}
U
نرده موقت
[برای جلوگیری از ازدحام مردم]
Notankauf
{m}
U
کمک مالی
[برای جلوگیری از ورشکستگی]
[اقتصاد]
Rettungsaktion
{f}
U
کمک مالی
[برای جلوگیری از ورشکستگی]
[اقتصاد]
Sonnencreme
{f}
U
کرم پوست برای جلوگیری از آفتاب زدگی
Rettung
{f}
[vor drohendem Konkurs]
U
کمک مالی
[برای جلوگیری از ورشکستگی]
[اقتصاد]
Öko-Schmäh
{m}
U
نمایش سطحی یا ریاکارانه توسط یک سازمان که نگران محیط زیست است
[در اتریش]
Befall
{m}
U
حمله
Anschlag
{m}
[auf]
U
حمله
[بر]
Epilepsie
{f}
U
حمله
Erstürmung
{f}
U
حمله
Fieberanfall
{m}
U
حمله تب
Attacke
{f}
U
حمله
Ausfall
{m}
U
حمله
Frontalangriff
{m}
U
حمله از رو به رو
Angriff
{m}
[auf]
U
حمله
[بر]
Anfall
{m}
U
حمله
Ansturm
{m}
U
حمله
offensiv
<adj.>
U
حمله
Abwehr
{f}
U
دفع حمله
Flankenangriff
{m}
U
حمله از جناح
Angriffsspieler
{m}
U
بازیکن خط حمله
angreifen
U
حمله کردن
Selbstmordanschlag
{m}
U
حمله با خودکشی
Einfall
{m}
U
حمله ناگهانی
Bombenangriff
{m}
U
حمله هوایی
Angriffspunkt
{m}
U
هدف حمله
Maßnahmen ergreifen, um solche Praktiken zu unterbinden
U
اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
im Sturm erobern
U
با حمله فتح کردن
torpedieren
U
با اژدر حمله کردن
Polizeirazzia
{f}
U
حمله ناگهانی پلیس
zuschlagen
U
ناگهانی حمله کردن
einen
[plötzlichen]
Angriff starten
U
ناگهانی حمله کردن
[plötzlich]
angreifen
U
ناگهانی حمله کردن
Razzia
{f}
U
حمله ناگهانی پلیس
Fliegeralarm
{m}
U
آژیر حمله هوایی
Die Antwort auf den Terrorismus muss bessere Geheimdienstinformation und bessere internationale Zusammenarbeit sein.
U
پاسخ به تروریسم باید اطلاعات بهتر سازمان مخفی و بهبودی همکاری های بین المللی باشد.
Krampf
{m}
U
حمله ناگهانی مرض
[گهگیری]
ein fremdenfeindlicher Anschlag
U
حمله ای با غرض نژاد پرستی
Großrazzia
{f}
U
حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
in die Offensive gehen
U
خود را آماده کردن
[برای دعوی یا حمله]
sich rüsten
U
خود را آماده کردن
[برای دعوی یا حمله]
die Flucht nach vorne antreten
U
برای دفاع از خود حمله کردن
[اصطلاخ مجازی]
hysterisch werden
U
دچار حمله خنده
[احساسات ]
غیر قابل کنترل شدن
in Hysterie verfallen
U
دچار حمله خنده
[احساسات ]
غیر قابل کنترل شدن
Jemanden anspringen
U
به کسی ناگهان جستن
[و حمله کردن ]
[مانند جانور شکارگر]
Der Zugriff erfolgte gleichzeitig in ganz Europa.
U
ماموران پلیس در یک زمان به محل ها
[منازل]
در سراسر اروپا حمله کردند.
stoppen
U
نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع شدن]
[جلوگیری کردن]
[اصطلاح روزمره]
Bei der Razzia wurden mehr als 1.000 CDs mit Raubkopien sichergestellt.
U
بیش از ۱۰۰۰ سی دی بدون اجازه ناشر چاپ شده در حمله پلیس ضبط و توقیف شد.
Verräter
{m}
U
خیانتکار
[همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
[falsche]
Schlange
{f}
U
زن خیانتکار
[همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
Veleumder
{m}
U
خیانتکار
[همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
Stellungen treffen
U
به مکانی
[موقعیتی]
حمله کردن
[یا بمباران کردن]
[ارتش]
verweigern
U
انکار یا حاشا کردن
[رد کردن]
[جلوگیری کردن]
abweisen
U
انکار یا حاشا کردن
[رد کردن]
[جلوگیری کردن]
etwas
[Akkusativ]
anhalten
U
چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از چیزی]
etwas
[Akkusativ]
einstellen
U
چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از چیزی]
Jemanden oder etwas aufhalten
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Deudic.com