Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 110 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Schluß mit lustig! <idiom> U خوشگذرانی تمام شد و حالا وقت کار است [باید جدی بشویم] [اصطلاح]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Damit ist es jetzt aus [vorbei] ! U این هم [که دیگر] حالا تمام شد!
Muss das [ausgerechnet] heute sein? U این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
noch nicht <adv.> U نه تا حالا
von jetzt an <adv.> U از حالا به بعد
ab jetzt <adv.> U از حالا به بعد
von nun an <adv.> U از حالا به بعد
selbst jetzt U حالا حتی
Jetzt verstehe ich! U حالا متوجه شدم!
Ach so ! U آها حالا میفهمم!
Du bist jetzt am Ball. <idiom> U حالا نوبت تو است.
Jetzt bin ich dran! U حالا نوبت منه!
Ach, jetzt verstehe ich! U آها حالا می فهمم !
nun einmal <adv.> <idiom> U حالا [اصطلاح روزمره]
eben <adv.> <idiom> U حالا [اصطلاح روزمره]
Nehmen wir an ... U حالا فرض کنیم که ...
Wo sollen wir jetzt hin? U حالا به کجا برویم؟
Der Groschen ist gefallen! <idiom> U دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
seither <adv.> U از حالا به بعد [اصطلاح رسمی]
nunmehr <adv.> U از حالا به بعد [اصطلاح رسمی]
Was ist denn jetzt [nun schon wieder] ? U حالا دیگر چه خبر است؟
Ich muss los! U من باید برم! [همین حالا]
Jetzt bin ich wieder in Ordnung. U حالا به حالت عادی برگشتم.
So ist das nun einmal [nun mal] . U موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
Bitte biegen Sie jetzt links ab. U لطفا حالا شما به چپ بپیچید.
eben <adv.> <idiom> U حالا دیگه [اصطلاح روزمره]
nun einmal <adv.> <idiom> U حالا دیگه [اصطلاح روزمره]
Ich muss weg! U من باید برم! [همین حالا]
Was hast du denn nun wieder gemacht? U حالا دیگر دوباره چه کار کردی؟
Eine Bestätigung steht noch aus. U تا حالا هنوز هیچ تأییدی نیست.
Das ist halt so. U این حالا [دیگه] اینطوری است.
Er ist nun einmal so. U او [مرد] حالا اینطوریه. [چکارش می شه کرد]
So läuft das nun einmal [nun mal] . U زندگی حالا اینطوریه. [اصطلاح روزمره]
Komm' ich heute nicht, komm' ich morgen. <proverb> U حالا امروز نه فردا [عجله ای ندارم]
halt <adv.> <idiom> U حالا [اصطلاح روزمره] [در جنوب آلمان]
was hast du da wieder angerichtet! U حالا دیگه چه فوزولی [شیطنتی] کردی!
Jungen sind nun einmal so. U پسرها حالا دیگه اینطور هستند.
Das ist nun einmal so. U این حالا [دیگه] اینطوری است.
halt <adv.> <idiom> U حالا دیگه [اصطلاح روزمره] [در جنوب آلمان]
Ausgerechnet jetzt! U از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] !
Du bist jetzt am Ball. <idiom> U حالا نشان بده که چند مرد حلاجی!
Jetzt werde ich dir mal was erzählen. U حالا میخوام برات یه چیزی تعریف کنم.
Uns geht es so gut wie nie zuvor! <idiom> U وضع [مالی] ما تا حالا اینقدر خوب نبوده است.
Das musst du aber nicht an die große Glocke hängen. U حالا نباید به همه دنیا در باره اش خبر بدی.
Was hast du denn jetzt wieder angestellt? U حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
Nun, da wir vollzählig [versammelt] sind, können wir ja anfangen. U خوب حالا که همه اینجا هستند ما می توانیم شروع کنیم.
Nach zwei erfolgreichen Jahren in Mailand ist jetzt Berlin dran. U بعد از دو سال موفقیت آمیز در میلان حالا نوبت برلین است.
Ich werde ihn morgen anrufen - oder nein, ich versuch's gleich. U من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
Jetzt im Sommer bietet es sich an, mit dem Rad zur Arbeit zu fahren. U حالا که تابستان است کاری که می توان کرد این است که از دوچرخه برای رفت و آمد به سر کاراستفاده کرد.
Es ist aus. U تمام شد.
Es ist zu Ende. U تمام شد.
Es ist vorbei. U تمام شد.
aus sein U تمام شدن
komplett <adj.> U تمام [کامل]
vollständig <adj.> U تمام [کامل]
Vollbild {n} U تمام صفحه
vorbei sein U تمام شدن
völlig <adj.> U تمام [کامل]
kosten U تمام شدن
Aufzehrung {f} U تمام خوری
ganz vorbei U بطور سراسری تمام
Es ist alles vorbei. U همه اش [کاملا] تمام شد.
ganz aus U بطور سراسری تمام
Leiste dein Bestes! U تمام تلاشت رو بکن!
Fragment {n} U اثر هنری نا تمام
Wie ist es ausgegangen? U [قضیه] چطور تمام شد؟
Das Geld geht langsam aus. U پول کم کم تمام می شود.
Vollzeit {f} U تمام وقت [کار]
Tageskarte {f} U بلیط تمام روز
das Geheimnis lüften U تمام موضوعی را لو دادن
alles ausplaudern U تمام موضوعی را لو دادن
mit dem falschen Fuß aufstehen <idiom> U تمام روزی بد خلق بودن
konsequent <adj.> U بسیار دقیق [تمام وکامل ]
durchgreifend <adj.> U بسیار دقیق [تمام وکامل ]
tief greifend <adj.> U بسیار دقیق [تمام وکامل ]
grundlegend <adj.> U بسیار دقیق [تمام وکامل ]
ganz <adj.> U همه [تمام] [همگی] [تماما]
vergriffen <adj.> U چاپ کالا تمام شده
Ich habe den ganzen Morgen Schnee geschippt. U من تمام صبح برف پارو کردم.
das Vergangene U چیزی که در گذشته پیش آمد و تمام شد
Summe aller äußeren Kräfte U حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
Ich war die ganze Nacht in meinem Bett auf. U من تمام شب را در تخت خوابم بیدار بودم.
Bildrauschen {n} U پارازیت روی تمام صفحه نمایش
unter dem Selbstkostenpreis abgeben U کمتر از قیمت تمام شده بفروشند
Da standen sie in all ihrer Pracht. U آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند.
Bringen wir es hinter uns. U بیا این [کار یا داستان] را تمام کنیم.
Ich hatte schreckliche Kopfschmerzen und Fieber und zitterte am ganzen Körper U من سردرد شدید و تب داشتم و تمام بدنم می لرزید.
Durchgehend warme Küche. U تمام روز غذای گرم سرو میکنیم.
alle Zollgebühren und Abgaben tragen U تمام عوارض گمرکی و مالیات را به عهده گرفتن
Alle Zugriffe auf die Datenbank werden protokolliert. U تمام دسترسی ها به بانک اطلاعاتی در سیستم ثبت خواهند شد.
Wir mussten die ganze Zeit auch meine kleine Schwester mitschleppen. U تمام مدت ما باید خواهر کوچکم را با خودمان می بردیم.
wuchten U زور زدن ،تمام نیرو را برای جابجایی چیزی بکار گرفتن
Der Plan könnte ihn sein Land kosten. U این نقشه میتواند [به اندازه] کشورش برای او تمام بشود.
Bildsäule {f} U تندیس ستونی [ستون حجاری شده به صورت مجسمه تمام قد]
Er lässt mich die ganze schwere Arbeit allein machen. U او [مرد] میگذارد که من تمام کار سخت را خودم تنهایی بکنم.
Der Sänger und seine Leute belegten den gesamten Raum hinter der Bühne mit Beschlag. U خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
Der Stadtrat verfügte, dass Hunde dort an der Leine geführt werden müssen. U شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
Als das Essen beendet und weggeräumt war, machte meine Tante Kaffee. U وقتی که شام تمام و جمع کرده شد عمه ام [خاله ام] قهوه درست کرد.
Ein Remis könnte sie den Aufstieg in die erste Liga kosten. U یک برابری [در مسابقه] می توانست پیشرفت به گروه اول برای آنها تمام بشود.
In all den Jahren, wo ich Auto fahre, ist mir so ein Verhalten noch nicht untergekommen. U در تمام این سالها که من رانندگی میکنم همچه رفتاری برایم هنوز پیش نیامده است.
Lasst [lass oder lassen ] Sie es uns erledigen [bis...] . U بیایید شماها [بیا یا بیایید] شما این کار را تا ... تمام کنیم.
jemanden [etwas] anvisieren U تمام توجه شخصی [چیزی ] را جلب کردن {میخ کسی [چیزی ] شدن}
jemanden [etwas] ins Visier nehmen U تمام توجه شخصی [چیزی ] را جلب کردن {میخ کسی [چیزی ] شدن}
Es geht zu Ende. U پایانش نزدیک است. [در حال تمام شدن است]
Da kommt noch mehr. <idiom> U هنوز تمام نشده است. [هنوز ادامه دارد]
Da kommt noch etwas. <idiom> U هنوز تمام نشده است. [هنوز ادامه دارد]
Mein Geld ist alle. U پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
vergriffen <adj.> U تمام شده [مصرف شده ]
Zwischen uns ist es aus. U رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
alle sein U خالی بودن [به ته رسیده بودن] [مصرف شده بودن] [تمام شده بودن]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com