Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 97 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Wie ist es dir beim Vorstellungsgespräch ergangen [gegangen] ? U مصاحبه مربوط به شغلت چطور گذشت؟ [اصطلاح روزمره]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
zu einem Vorstellungsgespräch gebeten werden U برای یک مصاحبه مربوط به شغلی دعوت شدن
Was ist dein Beruf? U شغلت چیه؟
Gespräch {n} U مصاحبه
Interview {n} U مصاحبه
auf der Pressekonferenz U در مصاحبه مطبوعاتی
Befragung {f} U مصاحبه [روزنامه]
Pressekonferenz {f} U مصاحبه مطبوعاتی
inwiefern <adv.> U چطور
Bewerbungsgespräch {n} U مصاحبه [برای درخواست شغلی]
Vorstellungsgespräch {n} U مصاحبه [برای درخواست شغلی]
einem Journalisten ein Interview geben U به یک روزنامه نگار مصاحبه دادن
Wie ist es ausgegangen? U [قضیه] چطور تمام شد؟
Was habe ich dir angetan? U من چطور تو را ناراحت کردم؟
Wie öffne ich die Tür? U در را چطور باز کنم؟
An ... können Sie ablesen, wie ... U ...بیان می کند که چطور ...
Wie läuft es? U زندگی چطور میگذرد؟
Wie sagt man ... auf Deutsch? U چطور به آلمانی بگیم ... ؟
Wie funktioniert das? U این چطور کار می کند؟
Was kümmert es mich? U چطور این مسئولیت من است؟
Wie schalte ich den Alarm aus? U آژیر را چطور خاموش می کنم؟
Was schert's mich? U چطور این مسئولیت من است؟
Wie komme ich zur Autobahn? U چطور از اینجا به شاهراه بروم؟
Ich weiß, wie es geht. میدونم چطور کار میکنه.
Es geht so. U بد نیست. [در پاسخ به حالت چطور؟]
Wie funktioniert das? U این چطور کار میکند؟
Was für einen Eindruck machte er? U او برای شما چطور به نظر رسید؟
Wie können Sie es wagen, das zu sagen? U چطور جرات میکنی اینو بگی؟
Wie wechsel ich die Sprache nach Persisch? U زبان [دستگاه] را چطور به فارسی بر می گردانم؟
Zeitabschnitt {m} U گذشت زمان
Zeitspanne {f} U گذشت زمان
mit jedem Jahr, das vergeht U با گذشت هر سال
Zeitraum {m} U گذشت زمان
Wie tickt er [sie] ? U او [مرد ] [زن] چطور [از نظر روانی] عمل میکند؟
Womit verdienst du deinen Lebensunterhalt? U معاش خودت را چطور در می آوری؟ [چکاره هستی؟]
Wie zeige ich ihm meine gefühle? U چطور احساس خودم رو به او [مرد] نشون بدم؟
Wie öffne ich den Tankverschluss? U کلاهک تانک بنزین را چطور باز کنم؟
Was hat sich in dieser halben Stunde abgespielt? U این نیم ساعت چطور پیش رفت؟
Wie zeig ich ihm, dass ich ihn mag? U چطور به او [مرد] نشون بدم که دوستش دارم؟
Wie kann ich das Zimmer kühler [wärmer] machen? U چطور می توانم اتاق را سردتر [گرمتر] بکنم؟
Entschuldbarkeit {f} U قابلیت گذشت و بخشودگی
Ersitzung {f} U حق تصرف [با گذشت زمان]
Es geht alles vorüber. U این [مرحله ] هم خواهد گذشت.
Es geht alles vorbei. <idiom> U این [مرحله ] هم خواهد گذشت.
Wie können wir die Fliegen von dem Essen hier abhalten? U چطور می توانیم مگسها را از این غذا دور نگه داریم؟
das Rad der Zeit anhalten wollen U تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
Wie zeige ich ihr ohne Worte, dass ich verliebt bin U چطور بدون اینکه حرفی بزنم به او [زن] نشون بدم که عاشق شدم؟
Er nahm Abstand von dem schnell vorbeifahrenden Zug. U او [مرد] از قطاری که تند می گذشت فاصله گرفت.
Schnee von gestern <idiom> U هر چه گذشت گذشته. [غیر قابل تغییراست] [اصطلاح]
Ich möchte ein wenig ausholen und erläutern wie ... U به من اجازه بدهید از اول داستان در گذشته شروع بکنم و توضیح بدهم که چطور ...
Wie merkt man, wenn das Trommelfell gerissen ist U آدم چطور متوجه می شود، وقتی که پرده گوش پاره شده است؟
Man sollte wissen, wie man ein Ei kocht - das gehört zum Koch-Einmaleins. U باید بدانی چطور تخم مرغ بپزی. این کار پایه آشپزی است.
die Kurve kriegen <idiom> U بهبود یافتن پس از گذشت مرحله دشواری یا بحرانی [اصطلاح روزمره]
Was habe ich dir angetan? U من چه کارت کردم؟ [من چطور تو را دلخور کردم؟]
chinesisch <adj.> U مربوط به چین
Was schert's mich? U به من چه مربوط است؟
tierisch <adj.> U مربوط به جانور
Was kümmert es mich? U به من چه مربوط است؟
zutreffen U مربوط بودن
betreffen U مربوط بودن
Was geht dich das an? <idiom> U به تو چه؟ [به تو چه مربوط است؟]
meinerseits <adv.> U تا آنجا که به من مربوط می شود
was mich angeht U تا آنجا که به من مربوط می شود
von mir aus U تا آنجا که به من مربوط می شود
was mich betrifft U تا آنجا که به من مربوط می شود
[Dativ] entsprechen U بهم مربوط بودن
Fachliteratur {f} U ادبیات مربوط به یک سبک
Jemandem Anweisungen geben [hinsichtlich] U به کسی دستور [مربوط به ] دادن
Das geht Sie nichts an. U [این] به شما مربوط نیست.
wenn es um die Arbeit geht ... U اگر مربوط به کار بشود ...
Bürgeramt {n} U اداره مربوط به امور شهروندی
einstig <adj.> U سابق [مربوط به چندی قبل ]
urinal [den Harn betreffend] <adj.> U شاشی [مربوط به شاش] [پزشکی]
ehemalig <adj.> U سابق [مربوط به چندی قبل ]
vormalig <adj.> U سابق [مربوط به چندی قبل ] [اصطلاح رسمی]
Verfahrenspfleger {m} U وکیل بچه [در دادگاه مربوط به سرپرستی] [قانون]
Vormund {m} U وکیل بچه [در دادگاه مربوط به سرپرستی] [قانون]
bei jemandem an der falschen Adresse sein <idiom> <verb> U درموردچیزی از شخصی [بی مربوط] پرسش کردن [اصطلاح ]
sich ins eigene Fleisch schneiden <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sich ins eigene Fleisch schneiden <idiom> U بدبکار بردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
Es ist Sache des Gerichts, die Bedingungen festzulegen. U این مربوط به دادگاه می شود که شرایط را تعیین کند.
ein Eigentor schießen <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
ein Eigentor schießen <idiom> U بدبکار بردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sich ins Knie schießen <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sich ins Knie schießen <idiom> U بدبکار بردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sich [Dativ] selbst ein Ei legen <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sich [Dativ] selbst ein Ei legen <idiom> U بدبکار بردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
Binnenmeer {n} U دریای محدود [دریایی که فقط از راه تنگه به اقیانوس مربوط است]
umwandeln U تغییر دادن ماده [نان و شراب مربوط به عشاربانی] به بدن و خون عیسی مسیح [دین]
Leitmotiv {n} U عبارت برجسته و ملودی درموسیقی که چند دفعه تکرار میشود و مربوط به شخصی یا داستانی است
der rote Faden U عبارت برجسته و ملودی درموسیقی که چند دفعه تکرار میشود و مربوط به شخصی یا داستانی است
verwandeln U تغییر دادن ماده [نان و شراب مربوط به عشاربانی] به بدن و خون عیسی مسیح [دین]
Den Appetit holt man sich auswärts, aber gegessen wird zu Hause. <proverb> U بیرون ما را به اشتها می آورند اما در خانه غذا می خوریم. [ضرب المثل بیشتر مربوط به سکس تا غذا]
etwas [Akkusativ] anbelangen U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
etwas [Akkusativ] anbetreffen U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
etwas [Akkusativ] angehen U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
etwas [Akkusativ] betreffen U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com